سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس به جستجوی دانش برخیزد، فرشتگان بر وی سایه اندازند و در معیشتش برکت حاصل می شود و از روزی او کم نمی گردد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
اشعار ماندگار
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 99573
بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 7
........... درباره خودم ...........
اشعار ماندگار
فریبا

........... لوگوی خودم ...........
اشعار ماندگار
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
ترانه جوانبخت . حسین پناهی . خسرو نکونام . سهراب سپهری . سهم تو ،سهم من . شعر . قاصدک . قیصر امین پور . مهدی اخوان ثالث . هوشنگ ابتهاج .
............. بایگانی.............
مهر 1387
شهریور 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 88

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • بهترین بهترین من ( فریدون مشیری )

  • نویسنده : فریبا:: 87/7/30:: 10:1 عصر

     

     

     زرد و نیلی و بنفش
    سبز و آبی و کبود
    با بنفشه ها نشسته ام ،
    سالهای سال،
    صیحهای زود .


    در کنار چشمه سحر
    سر نهاده روی شانه های یکدگر،
     گیسوان خیس شان به دست باد ،
    چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم ،
    رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
    می ترواد از سکوت دلپذیرشان ،
    بهترین ترانه ،
    بهترین سرود !


    مخمل نگاه این بنفشه ها ،
    می برد مرا سبک تر از نسیم ،
    از بنفشه زار باغچه ،
    تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم،
    زرد و نیلی و بنفش،
    سبز و آبی و کبود ،
    با همان سکوت شرمگین ،
    با همان ترانه ها و عطرها ،
    بهترین هر چه بود و هست ،
    بهترین هر چه هست و بود !


    در بنفشه زار چشم تو
    من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
    من به بهترین بهار ها رسیده ام .
    ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من !
    لحظه های هستی من از تو پر شده ست
    آه !
    در تمام روز ،
    در تمام شب ،
    در تمام هفته ،
    در تمام ماه ،
    در فضای خانه، کوچه  ،راه
    در هوا زمین ،درخت ، سبزه ، آب ،
    در خطوط درهم کتاب ،
    در دیار نیلگون خواب !


    ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن!
    بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام ،


    ای نوازش تو بهترین امید زیستن !
    در کنار تو
    من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام ،


     در بنفشه زار چشم تو
    برگهای زرد و نیلی و بنفش ،
    عطرهای سبز و آبی و کبود،
    نغمه های ناشنیده ساز می کنند ،
    بهتر از تمام نغمه ها و سازها !


    روی مخمل لطیف گونه هات ،
    غنچه های رنگ رنگ ناز ،
    برگهای تازه تازه باز می کنند ،
    بهتر از تمام رنگ ها و رازها !


    خوب خوب نازنین من !
    نام تو مرا همیشه مست می کند ،
    بهتر از شراب ،
    بهتر از تمام شعرهای ناب !


    نام تو ، اگر چه بهترین سرود زندگی است
    من تو را

                  به خلوت خدایی خیال خود :

    - بهترین بهترین من - خطاب میکنم
    بهترین بهترین من !


    نظرات شما ()

  • پرنیان سرد ( فریدون مشیری )

  • نویسنده : فریبا:: 87/7/26:: 6:59 عصر

     

     

    بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
    بگذار تا سپیده بخندد به روی ما
    بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه
    حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما
     بنشین مرو هنوز به کامت ندیده ام
    بنشین مرو هنوز ز کلامی نگفته ایم
    بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
    بنشین که با خیال تو شب ها نخفته ایم
    بنشین مرو که در دل شب در پناه ماه
    خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
    بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
    یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست
    بنشین مرو حکایت وقت دگر مگو
    شاید نماند فرصت دیدار دیگری
    آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست
    غیر از ملال و رنج ازین در چه می بری
    بنشین مرو صفای تمنای من ببین
    امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
    جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
    بنشین مرو مرو که نه هنگام رفتن است
    اینک تو رفته ای و من ازره های دور
     می بینمت به بستر خود برده ای پناه
    می بینمت نخفته بر آن پرنیان سرد
    می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه
    درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ
    خواب از تو در گریز و تو ازخواب در گریز
    یاد منت نشسته بر ابر پریده رنگ
    با خویشتن به خلوت دل می کنی ستیز
     

     

     


    نظرات شما ()

  • پرواز با خورشید ( فریدون مشیری )

  • نویسنده : فریبا:: 87/7/16:: 7:45 صبح

     

    بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز
     بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
    آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
    پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
    خورشید از آن دور از آن قله پر برف
    آغوش کند باز همه مهر همه ناز
    سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من
    از لانه برون آمده دارد سر پرواز
    پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
    پرواز به آنجا که سرود است و سرور است
    آنجا که سراپای تو در روشنی صبح
    رویای شرابی است که در جام بلور است
    آنجا که سحر گونه گلگون تو در خواب
    از بوسه خورشید چون برگ گل ناز است
    آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
    چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
    من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
    راه دل خود را نتوانم که نپویم
    هر صبح در ایینه جادویی خورشید
     چون می نگرم او همه من من همه اویم
    او روشنی و گرمی بازار وجود است
     درسینه من نیز دلی گرم تر از اوست
    او یک سر آسوده به بالین ننهادست
    من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست
    ما هر دو در این صبح طربنک بهاری
    از خلوت و خاموشی شب پا به فراریم
    ما هر دو در آغوش پر از مهر طبیعت
    با دیده جان محو تماشای بهاریم
    ما آتش افتاده به نیزار ملالیم
    ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
    بگذار که سرمست و غزلخوان من و خورشید
    بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم
     


    نظرات شما ()

  • دلتنگی های بی بهانه

  • نویسنده : فریبا:: 87/7/11:: 6:0 عصر

     

    در زندگی تمام غزل هایم سراب بود

    من بودم و غزل و تنهایی و دلتنگی

    من بودم تفکر فرداها و لحظه های بی قراری

    من بودم گلهای  اندوه !

    زندگی چه بود ؟ تکرار روزهای بی قراری

    ای کاش در میان ابرها اشیانی داشتم

    آشیانی پر زگل داشتم

    پنجره هایش باز میشد به باغ آرزوها !

    پنجره ها را می گشودم

    و با دستهایم لذت گرم تبلور آرزوهایم را لمس میکردم

    افسوس !

    دلتنگی های بی بهانه

    خدا را ! رهایم کنید دمی

    خسته ام از این شبنم اشک

    دلتنگم از ابرهای بی باران و سیاه

    خورشید خاوری بتاب که بس دلتنگم

    خسته ام از بهانه های پوشالی بودن

    خسته ام از لحظه های دلتنگی

    خسته ام از زمین خاکی

    باز امشب دلم هوای آسمان دارد

    کجاست فرصت پرواز ؟

    که من دل بریده ام

    کجاست رخصت پرواز ؟

    که من بال گشوده ام و سخت بی قرارم

    کجاست لحظه ی رهایی ؟

    افسوس !

    دلتنگی های بی بهانه

    خدا را ! رهایم کنید دمی

     

     


    نظرات شما ()

  • قاصدک ( مهدی اخوان ثالث )

  • نویسنده : فریبا:: 87/7/6:: 10:9 عصر

     

    قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
     خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
     بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست مرا
     نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
     برو آنجا که تو را منتظرند
     قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
     دست بردار ازین در وطن خویش غریب
     قاصد تجربه های همه تلخ
     با دلم می گوید
     که دروغی تو ، دروغ
     که فریبی تو. ، فریب
     قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
     راستی ایا رفتی با باد ؟
    با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
    راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خاکستر
    گرمی ، جایی ؟
     در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
     قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
     در دلم می گریند



    نظرات شما ()

       1   2      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ