هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان می گذرد
و زمان واژه محدودیت است
همچنان می گذرد....
*
و نمی آید باز
که بسازیم سلامی به لبی
که بگیریم سحررا ز شبی
*
واگر مرد کبوتر در باد
و اگربغض نشست در فریاد
*
واگر خاطره ای تنها ماند
واگر حرف غمی بر جا ماند
*
واگر سقف دلی در هم ریخت
و سکوتی هیجان را آمیخت
*
و اگرفکر حقیقت پرزد
و گناه هوسی بر سر زد
*
و اگر دست سخاوت کم شد
و اگر روح لطافت غم شد
*
یا که تشویش کلامی را برد
یا ندامت به سوالی برخورد
*
واگر عشق به ویرانه نشست
شیشه ی عمر وفایی بشکست
*
و اگر لحظه ی یاران نرسید
فکر آسودگی جان نرسید
یا که خندیدی به اشکی که چکید
*
هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان میگذرد
...