سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برادرانِ در راه خدای متعال، دوستی شان می پاید ؛زیرا سبب آن، پاینده است . [امام علی علیه السلام]
اشعار ماندگار
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 99533
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
........... درباره خودم ...........
اشعار ماندگار
فریبا

........... لوگوی خودم ...........
اشعار ماندگار
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
ترانه جوانبخت . حسین پناهی . خسرو نکونام . سهراب سپهری . سهم تو ،سهم من . شعر . قاصدک . قیصر امین پور . مهدی اخوان ثالث . هوشنگ ابتهاج .
............. بایگانی.............
مهر 1387
شهریور 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 88

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • درخت

  • نویسنده : فریبا:: 88/1/24:: 8:16 صبح

     

    شاخه های آن درخت مثل من شکسته نیست

    مثل تکه های من  بی وجود و خسته نیست

    بین ریشه های شبگرد خود نگشته است

    از غرور امن خاک  بی گمان گسسته نیست

    مانده در توان خویش ، یک حضور پر درخت

    بر سکون فصل ما ظالمانه بسته نیست

    از حریم خشک خود سبز می شود به ناز

    خواب سرد روزگار بر تنش نشسته نیست

    مانده بین هستی اش

    نغمه های انتظار

    شک نمی کند به خویش

    شک نمی کند به یار

    در یقین باورش

    تا جوانه های او

    گم نمی شود بهار ...

     


    نظرات شما ()

  • بی جواب ...

  • نویسنده : فریبا:: 88/1/19:: 9:57 صبح

     

    نوشتم روی یک کاغذ غریبم
    اسیر آرزوهایی عجیبم

    صدایی مثل باران بر سرم ریخت
    به جانم شعله های آتش آمیخت
    *
    صدای پای خواهش های بی جاست
    بلورین حوض تنهایی من
    به به ! چه زیباست
    *
    سکوت خانه ام آشفته تر شد
    دل دیوانه ام دیوانه تر شد
    *
    نوشتم روی یک کاغذ اسیرم
    اسیری می کشم تا که بمیرم
    *
    نوشتم بی وفایی رسم من نیست
    به جز تو هیچ کس در چشم من نیست
    *
    نوشتم قلب من بر روی آب است
    امید من تو را دیدن به خواب است
    *
    نوشتم فکر من از من گریزد
    گهی با صبر من او می ستیزد

    *
    درونم ولوله اما خموشم
    صدای پای تو آید به گوشم
    *
    نوشتم نامه ام پایان ندارد
    سر حسرت زده سامان ندارد
    *
    نشستم زیر بیدی مست و مجنون
    شدم حیران و سرگردان و دل خون
    *
    نهادم نامه ام را توی پاکت
    شدم خیره به راهت طبق عادت
    *
    به پاهایی برهنه می دویدم
    نشستم گوشه ای این را شنیدم
    *

    ندا آمد برو این جا سراب است
    مکان نامه های بی جواب است 

     


    نظرات شما ()

  • جستجو

  • نویسنده : فریبا:: 88/1/9:: 8:34 صبح

     

     

    کوچه ای غمگین و خسته
    پنجره ها همه بسته
    *
    خسته بود کاج بلند
    بید مجنون و چنار
    گل سرخی به کنار
    *
    کودکی توپ بدست
    آدمی عاشق ومست
    *
    یک نفر تنها بود
    صبح از پنجره اش
    غم شب پیدا بود
    *
    تو در آن کوچه چه دیدی ؟!
    که شدی خیره به آن کاج بلند

    که نشستی لب جوی
    آه! بر روی لبت
    خسته از دست دلت
    *
    به ته کوچه رسیدی
    باز برگشتی وباز....
    خیره بر پنجره ای
    که ندارد آواز
    *
    رفتی و ناله کنان
    قدمت خسته و زار
    دست را لمس کنان
    می کشیدی به درخت
    پشت را تکیه کنان
    می زدی بر دیوار
    *
    اشک هایت که چکید
    غمت اندازه نداشت
    زیر لب می گفتی:

    من دراین کوچه
    به دنبال پری می گردم
    که شکسته شده از بال دلم
    ...
      

     

     

     


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ