سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تقوای خداوند، اساس هر حکمتی است . [امام علی علیه السلام]
اشعار ماندگار
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 99567
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 10
........... درباره خودم ...........
اشعار ماندگار
فریبا

........... لوگوی خودم ...........
اشعار ماندگار
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
ترانه جوانبخت . حسین پناهی . خسرو نکونام . سهراب سپهری . سهم تو ،سهم من . شعر . قاصدک . قیصر امین پور . مهدی اخوان ثالث . هوشنگ ابتهاج .
............. بایگانی.............
مهر 1387
شهریور 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 88

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد

  • نویسنده : فریبا:: 87/11/22:: 12:50 عصر

     

    یاری اندر کس نمی‌بینم یاران را چه شد
    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد


    آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
    خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد


    کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی
    حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد


    لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
    تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد


    شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
    مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد


    گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند
    کس به میدان درنمی‌آید سواران را چه شد


    صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
    عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد


    زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
    کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد


    حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش
    از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد


     

     


    نظرات شما ()

  • تو بودی

  • نویسنده : فریبا:: 87/11/18:: 11:28 عصر

     

    منظور من از عشق تو بودی
    آسمان من همیشه آبیست
    آغوش تو مأوای تنم هست
    اما تو نگو خیال واهیست!
    ...
    پیوستگی راز دوتا چشم
    پرواز دل و اوج شبانگاه
    احساس فروریختن لحظه ی خلوت
    دامان من و دست تو و آه...!
    ...
    باران گل و بوسه و لبخند
    نجوای پر از سوز و گداز من و شبنم
    آهستگی صوت قدم های دلم بود
    می رفت که فارغ شود از اینهمه ماتم
    ...
    می رفت به آرامش دریای نگاهت
    سائیدن امواج به ساحل هدفش بود
    سر سبز ترین شاخه ی پر پیچ و خمش را
    آویخت به دستان تو که روی سرش بود
    ...
    می رفت دلم تا اثر پای تو باشد
    روئیدن صد شاخه گل میخک  و مریم
    زخمی که ز بیداد زمانه دل من دید
    آواز تو از دور برایش شده مرهم
    ...
    آسودگی فرصت دیدار و ترانه
    محبوبه ی شب گفت : خدا شاهد و بیناست
    روزی که رسد لحظه ی پرواز من و تو
    بر اَبر محبت قدمی تا دل رؤیاست
    ...
    این رهگذران مست تماشای زمینند
    ما رو به بلندای زمان در نوسانیم
    در خاطره هامان غم بیگانگی ماست
    مائیم که اینگونه فقط در هیجانیم!
    ...

    از عشق نوشتم به دل دفتر ایام
    سالیان سالی که کنار من نبودی
    آسمان من همیشه آبیست
    منظور من از عشق تو بودی...
    ...
      

     

     


    نظرات شما ()

  • سکوت

  • نویسنده : فریبا:: 87/11/5:: 11:45 عصر

     

    گاهی اوقات نمیتوان چیزی گفت .

    گاهی اوقات حتی نمیتوان فریاد زد .

    گاهی اوقات تنها چاره درد میشود سکوت ,

    وسکوت میشود همدمی رسا

    در فریاد آن چیزی که میخواهی .

    و خواستن میشود

    بختکی افتاده بر دل ,

    چنان گردابی که

    در کام میکشد

    بودنها و نبودنها را .

    گاهی اوقات

    تنها باید سکوت کرد و گریست ,

    گر هنوز قطره ای اشک

    میهمان چشم مانده باشد ...

    گاهی اوقات

    تنها باید سکوت کرد و

    امید به آوای دل داشت ,

    گر زنگبار نشسته بر جان

    مجالی برای نفس

    باقی گذاشته باشد ...

    گاهی

             تنها

                    باید

                          سکوت

                                      کرد ...

     

     


    نظرات شما ()

  • تو همانی

  • نویسنده : فریبا:: 87/11/3:: 10:0 عصر

     

    روزگارت آسمانی
    آسمانت صاف و آبی
    ای بلندای سخاوت
    ای صدای زندگانی
    *
    دست هایت مثل باران
    بر تن خشک درختان
    چشم هایت مثل چتری
    در سکوت سبزه زاران
    *
    حرف هایت ساده و صاف
    قلب تو شفاف شفاف
    بر لبت همواره دیدم
    واژه های ترد زر باف
    *
    آرزویت بودن من
    بودن و آسودن من
    تو نمی خواهی که باشی
    شاهد فرسودن من
    *
    مهربان و بی ریایی
    از پلیدی ها جدایی
    همنشین خلوت من
    هدیه ای از کبریایی
    *
    مثل یک طرح غروبی
    حک شده بر سنگ و چوبی
    هر کجا هستم تو هستی
    بس که خوبی ، بس که خوبی
    *
    سایه سار یک درختی
    هر کجایی که نشستی
    مهر تو پاشیده چون نور
    بس که تو بخشنده هستی
    *
    من ندارم جز غم تو
    جز غم و جز ماتم تو
    تو مرا در خود صدا کن
    تا نمیرم از غم تو
    *
    من غریبم در دیارم
    من دگر یاری ندارم
    از همه دنیا بریدم
    با کسی کاری ندارم
    *
    آرزویم بودن تو
    بودن و آسودن تو
    من نمی خواهم که باشم
    شاهد فرسودن تو
    *
    دست من در آسمانها
    بر لبانم کرده مأوا
    یک دعای بی نهایت
    در سکوت نیمه شب ها

    *
    روزگارت آسمانی
    آسمانت صاف و آبی
    *
    ای بلندای سخاوت
    ای صدای زندگانی
    *
    از پی گمگشته خود
    هر چه گشتم باز دیدم
    تو همانی ، تو همانی
    ... 

     

     


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ