سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
اشعار ماندگار
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 99563
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 10
........... درباره خودم ...........
اشعار ماندگار
فریبا

........... لوگوی خودم ...........
اشعار ماندگار
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
ترانه جوانبخت . حسین پناهی . خسرو نکونام . سهراب سپهری . سهم تو ،سهم من . شعر . قاصدک . قیصر امین پور . مهدی اخوان ثالث . هوشنگ ابتهاج .
............. بایگانی.............
مهر 1387
شهریور 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 88

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • لحظه شماری

  • نویسنده : فریبا:: 88/5/19:: 8:38 صبح

     

    شب شهر تو هم تاریک و تار است؟
    برای دیدنم بی تاب هستی؟
    چو می اید ستاره بر لب بام
    تو هم مانند من بی خواب هستی؟
    *
    دلت می لرزد از نامهربانی؟
    صدایت هق هق تلخ جداییست؟
    چو می خندی به روی ماه تابان
    غمت اندازه ی بی همزبانیست؟
    *
    بهارت رنگ پاییز و سکوت است؟
    نگاهت رفته تا آفاق فردا؟
    چو از ره می رسی تا منزل خویش
    نمی گویی به خود : پس کو فریبا؟!
    *
    صدای مرغ حق را می شناسی؟

    شب و دریا و طوفان در دلت نیست؟
    چو در بستر به سوی خواب ایی
    هوای بوسه ی من در سرت نیست؟
    *
    نمی خواهی به آغوشم بگیری؟
    نمی گیرد دلت هر دم بهانه؟
    تو تا تنهای تنها می شوی باز
    نمی خوانی به یاد من ترانه؟
    *
    چه گویم ؟ ای جدا افتاده از من
    منم بی تاب و مست و بی قرارم
    برای لحظه ای پیش تو بودن
    تمام لحظه ها را می شمارم...
    ...


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ