ای خدا !تنهای تنها مانده ام
می رسد بانگی به گوشم آشنا
این صدای پای تصویر دل است
می رسد ازکوچه های آشنا
*
دسته دسته گل نثار مقدمش
او که می آید مرا یاری کند
در هجوم و حشی این روزگار
از امید من پرستاری کند
*
دل می آید روی چشمم جای او
زخم هایم را فقط او مرهم است
با خوشحالی می روم پیشباز او
او که پاک پاک مثل مریم است
*
دوست دارم بشنوم آواز او
او که می خواند به گوشم عشق را
می تراود از نگاهش سادگی
زنده می دارد درونم عشق را
*
خالی از نیرنگ و بی آلایش است
مهربان و دوست با گلبوته ها
در میان قلب های آهنین
او فقط همصبحت گلپونه ها
*
دور ازهر کینه و رنج حسد
مهربان و گرم و خوب و با صفا
حرف هایش شوق پرواز منست
مانده جای پای او روی وفا
*
رو سفیدم می کند با پاکیش
او که می رنجد زاشک مردمان
در میان گریه های هرشبم
میکشد دست نوازش روی جان
*
لایق زیبا ترین حرف منست
او که می داند بهای صبر من
هر که نشناسد مرا باکم که نیست
اوست می داند که تنها قدر من
*
در حضور خالق یکتای خود
سرفرازم از و جود گرم او
من اگر می بازم این دنیا ولی
باز می بالم به حجب و شرم او
*
نازنین یاری که همراه منست
روزو شب در روزگار پرحسد
هرکجا در تنگنا افتاده ام
او می آید تا به فریادم رسد
*
ره نیابد هیچ شیطانی به او
او مرا تا بیکران ها برده است
گرچه من تنهای تنها مانده ام
او مرا تا آسمان ها برده است...
تو بارانی که شب هنگام
به باغ سینه ام تطهیر می بخشی
و یا بر دست و پای غم
قل و زنجیر می بخشی
...
و من چون کودکی خندان
به باران بوسه می بخشم
و رنگ سرخی از گل ها
به روی گونه می بخشم
...
تو می تابی به دست من
چو خورشیدی که زرین است
دلت دشتی پر از گندم
نگاهت رنگ پرچین است
...
و من چون لاله ی سرخی
به نورت عشق می ورزم
و در اوج حرارت ها ...
به خود آهسته می لرزم
...
تو از آن سوی گندم ها
برایم سیب می چینی
صدایم را تو می فهمی
نگاهم را تو می بینی
...
و من با شربتی شیرین
به دیدار تو می ایم
تو پیچک وار می پیچی
به دستانم ، به پاهایم
...
تو با گیسوی شبرنگم
میان باد می رقصی
و از این عاشقی هرگز
نمی ترسی ، نمی ترسی !
...
و من چون بید مجنونی
سرم خم می شود یکسو
و اختر های شعر من
به دستم می زند سوسو
...
برایت شعر می خوانم
و سر بر دامنم داری
برایم قصه می گویی
به آرامی ، به دلداری
...
بهشت کوچک ما را
هزارن پولک رنگی
چه زیبا می کند کنون
چه آوازی ! چه آهنگی !
...
همین ها بس ...
نسیمی می وزد برما
خدایا من نمی خواهم
دگر چیزی از این دنیا
...
...
همین رویای شیرین را
نگیر از من ، نگیر از ما...
...
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم