چه دنیای غریبی دارم
چه غریبم در آبادی خویش
چه اسیرم در آزادی خویش
گاه می اندیشم :
چه موحود بزرگی هستم
وچه تقدیر حقیری دارم
و چه تقدیری را تسیلم شدم
و چه تسلیم بزرگی را هستی گفتم
خوردن و خوابیدن و خنیاگری
کاش اهل طبیعت بودم
دوستانم همه سرو و صنوبر
همه عشق و همه مهر
هیچ دلی آزرده نبود
کاش بیشتر از اینها بودم
با سخاوت تر از این
با احساس تر از این
آفتابی تر از این
عاشق تر و دانا تر از این
کاش باران بودم
بسترم دست تو بود
آرامم موی تو بود
کاش دیدن تو مثل آسمان بود
همه جا و همه وقت آسان بود
کاش در تو می روییدم
و ای کاش
زندگی رامتر از اینها بود
و زمان آرامتر از اینها
و کمی فرصت با تو شکفتن
با تو بودن و ماندن می داد
گاه می اندیشم :
چه موجود بزرگی هستم
وچه .........
باز کاغذ هات رو باز کردی ؟
چی شده می خوای فریاد بکشی ؟
با قلم بی صدا داد بزنی ؟
از ادمها شاکی شدی ؟
دوباره هوای پرواز داری ؟
بالهات رو چیدن نازنین
پرهات هم ریختن رو زمین
پرواز دیگه تو خواب و خیاله
قلبی داشتی و خدایی
اونها رو هم بخشیدی و رفت
دیدی علی موند و حوضش
حوض خالی با ماهی های خیالی
دنبال آشنا می گشتی ؟
دیدی پیدا نمیشه
مشتها را به عشق گل باز می کردی
گل یا پوچ بازی می کردی ؟
دیدی همه ی مشتها خالی بود
دیدی همه ی گلها پوچ بودن؟
دیدی گلی نچیدی حتی تو خیال ؟
هر مشتی که باز میشد
در دل چه کشیدی نازنین ؟
پوچ و هیچ ،هیچ و پوچ
دیدی بازنده بودی
ولی چه دیر فهمیدی
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدهایی است
که خبر می آرند از گل واشده دورترین بوته خاک
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سرتپه معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می اید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگرمی آیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من