سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر شهوت چیره شو، تا حکمتت کامل گردد . [امام علی علیه السلام]
اشعار ماندگار
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 99469
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
........... درباره خودم ...........
اشعار ماندگار
فریبا

........... لوگوی خودم ...........
اشعار ماندگار
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
ترانه جوانبخت . حسین پناهی . خسرو نکونام . سهراب سپهری . سهم تو ،سهم من . شعر . قاصدک . قیصر امین پور . مهدی اخوان ثالث . هوشنگ ابتهاج .
............. بایگانی.............
مهر 1387
شهریور 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 88

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • حرمت نگه دار دلم گلم (2)

  • نویسنده : فریبا:: 88/2/2:: 12:12 عصر

     

    پس دل گره زدم به ضریح اندیشه ای

    که آویشن را می سرود

    مسیح به جُلجُتا بر صلیب نمی شد!

    و تیر باران نمی شد لورکا

    در گرانادا

    در شب های سبز کاجها و مهتاب

    آری یکی یکی می مُردم به بیداری

    از صفحه ای به صفحه ای

    تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را می سرود

    پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ

    به ته رودخانه "اوُوز"  همراه با ویرجینیا وُولف

    تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد

    حرمت نگه دار دلم گلم

    دلم

    اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود.

    داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام ! همین

    نه ؟ نه

    به کفر من نترس

    نترس کافر نمی شوم هرگز

    زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم

    انسان و بی تضاد؟!

    خمره های منقوش در حجره های میراث

    عرفان لایت با طعم نعنا

    شک دارم به ترانه ای که

    زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!

    پس ادامه می دهم

    سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود

    با این همه

    تو گویی  اگر نمی بود

    جهان قادر به حفظ تعادل نبود

    چون آن درخت که زیر باران ایستاده است..

    نگاهش کن

    چون آن کلاغ

    چون آن خانه

    چون آن سایه

    ما گلچین تقدیر و تصادفیم

    استوای بود و نبود

    به روزگار طوفان موج و نور و رنگ

    در اشکال گرفتار آمدم

    مستطیل های جادو

    مربع های جادو

    من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام

    دیوانگی های دیگران را دیوانه شده ام

    عرفات در استادیوم فوتبال

    در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم

    در همین پنجره گله به چرا بردم

    پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن

    سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر

    زلف به چپ و راست خواباندم

    تا دل ببرم از دختر عمویم

    از دیوار راست بالا رفتم

    به معجزه کودکی

    با قورباغه ای در جیبم

    حراج کردم همه رازهایم را یک جا

    دلقک شدم با دماغ پینوکیو

    و بوته گونی به جای موهایم

    آری گلم

    دلم

    حرمت نگه دار

    که این اشکها خون بهای عمر رفته من است

    سرگذشت کسی که هیچ کس نبود

    و همیشه گریه می کرد

    بی مجال اندیشه به بغض های خود

    تا کی مرا گریه کند؟  تا کی ؟!

    و به کدام مرام بمیرد

    آری گلم

    دلم

    ورق بزن مرا

    و به آفتاب فردا بیاندیش که برای تو طلوع می کند

    با سلام

    و عطر آویشن..

     


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ