سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشجویی، بر هر مسلمانی واجب است . هان ! خداوند، جویندگان دانش را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
اشعار ماندگار
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 99691
بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 8
........... درباره خودم ...........
اشعار ماندگار
فریبا

........... لوگوی خودم ...........
اشعار ماندگار
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
ترانه جوانبخت . حسین پناهی . خسرو نکونام . سهراب سپهری . سهم تو ،سهم من . شعر . قاصدک . قیصر امین پور . مهدی اخوان ثالث . هوشنگ ابتهاج .
............. بایگانی.............
مهر 1387
شهریور 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 88

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • آخرین جرعه ی این جام

  • نویسنده : فریبا:: 87/6/27:: 11:12 صبح

    همه می پرسند :

    چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟

    چیست در همهه ی دلکش برگ ؟

    چیست در بازی آن ابر سپید ؟

    روی این آبی آرام بلند ،

    که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟

    چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟

    چیست در کوشش بی حاصل موج ؟

    چیست در خنده ی جام ؟

    که تو چندین ساعت ،

    مات و مبهوت به آن می نگری !؟

    - نه به ابر،

    نه آب ،

    نه به برگ ،

    نه به این آبی آرام بلند ،

    نه به این خلوت خاموش کبوترها ،

    نه به این آتش سوزنده ی که لغزیده به جام ،

    من به این جمله نمی اندیشم .

    من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ،

    رقص عطر گل یخ را با باد ،

    نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه ،

    صحبت چلچله ها را با صبح ،

    نبض پاینده ی  هستی در گندم زار ،

    گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل ،

    همه را می شنوم ،

    می بینم ،

    من به این جمله نمی اندیشم !

    به تو می اندیشم

    ای سراپا خوبی ،

    تک و تنها به تو می اندیشم ،

    همه وقت

    همه جا

    من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

    تو بدان این را ، تنها تو بدان !

    تو بیا

    تو بمان با من ،تنها تو بمان !

    جای مهتاب به تاریکی شب تو بتاب

    من فدای تو ،به جای همه گل ها تو بخند

    اینک این من که پای تو در افتادم باز

    ریسمانی کن از آن موی دراز ،

    تو بگیر ،

    تو ببند !

    تو بخواه

    پاسخ چلچله ها را تو بگو !

    قصه ی ابر و هوا را ، تو بخوان !

    تو بمان با من ، تنها تو بمان

    در دل ساغر هستی تو بجوش ،

    من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی ست ،

    آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش !

     

    از : فریدون مشیری

     

     

     


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ