منظور من از عشق تو بودی
آسمان من همیشه آبیست
آغوش تو مأوای تنم هست
اما تو نگو خیال واهیست!
...
پیوستگی راز دوتا چشم
پرواز دل و اوج شبانگاه
احساس فروریختن لحظه ی خلوت
دامان من و دست تو و آه...!
...
باران گل و بوسه و لبخند
نجوای پر از سوز و گداز من و شبنم
آهستگی صوت قدم های دلم بود
می رفت که فارغ شود از اینهمه ماتم
...
می رفت به آرامش دریای نگاهت
سائیدن امواج به ساحل هدفش بود
سر سبز ترین شاخه ی پر پیچ و خمش را
آویخت به دستان تو که روی سرش بود
...
می رفت دلم تا اثر پای تو باشد
روئیدن صد شاخه گل میخک و مریم
زخمی که ز بیداد زمانه دل من دید
آواز تو از دور برایش شده مرهم
...
آسودگی فرصت دیدار و ترانه
محبوبه ی شب گفت : خدا شاهد و بیناست
روزی که رسد لحظه ی پرواز من و تو
بر اَبر محبت قدمی تا دل رؤیاست
...
این رهگذران مست تماشای زمینند
ما رو به بلندای زمان در نوسانیم
در خاطره هامان غم بیگانگی ماست
مائیم که اینگونه فقط در هیجانیم!
...
از عشق نوشتم به دل دفتر ایام
سالیان سالی که کنار من نبودی
آسمان من همیشه آبیست
منظور من از عشق تو بودی...
...