روز الست بود عهد خدا ....
جمع خلایق همه رو به خدا !
نفسی پرده ز رخ برفکند یار
آتش عشق سوخت دل خلق را !
پرده بر رخ کشید آن نگار
زین سبب حزن شد آشکار
از پی آن روز الست تا کنون
در به در و دیوانه ی آن گلشنم
گاه چو پروانه ام گرد وجود یار
گاه چو بلبل مستم و بی قرار
گاه چو لاله اشک بفشانم خونبار
گاه چو فرهاد بسازم جویبار
گاه در پی لیلی ام دیوانه وار
گاه چو دریا خموش
لیک پرازشوق دیدار یار
گاه ..........