شاخه های آن درخت مثل من شکسته نیست
مثل تکه های من بی وجود و خسته نیست
بین ریشه های شبگرد خود نگشته است
از غرور امن خاک بی گمان گسسته نیست
مانده در توان خویش ، یک حضور پر درخت
بر سکون فصل ما ظالمانه بسته نیست
از حریم خشک خود سبز می شود به ناز
خواب سرد روزگار بر تنش نشسته نیست
مانده بین هستی اش
نغمه های انتظار
شک نمی کند به خویش
شک نمی کند به یار
در یقین باورش
تا جوانه های او
گم نمی شود بهار ...