روزگارت آسمانی
آسمانت صاف و آبی
ای بلندای سخاوت
ای صدای زندگانی
*
دست هایت مثل باران
بر تن خشک درختان
چشم هایت مثل چتری
در سکوت سبزه زاران
*
حرف هایت ساده و صاف
قلب تو شفاف شفاف
بر لبت همواره دیدم
واژه های ترد زر باف
*
آرزویت بودن من
بودن و آسودن من
تو نمی خواهی که باشی
شاهد فرسودن من
*
مهربان و بی ریایی
از پلیدی ها جدایی
همنشین خلوت من
هدیه ای از کبریایی
*
مثل یک طرح غروبی
حک شده بر سنگ و چوبی
هر کجا هستم تو هستی
بس که خوبی ، بس که خوبی
*
سایه سار یک درختی
هر کجایی که نشستی
مهر تو پاشیده چون نور
بس که تو بخشنده هستی
*
من ندارم جز غم تو
جز غم و جز ماتم تو
تو مرا در خود صدا کن
تا نمیرم از غم تو
*
من غریبم در دیارم
من دگر یاری ندارم
از همه دنیا بریدم
با کسی کاری ندارم
*
آرزویم بودن تو
بودن و آسودن تو
من نمی خواهم که باشم
شاهد فرسودن تو
*
دست من در آسمانها
بر لبانم کرده مأوا
یک دعای بی نهایت
در سکوت نیمه شب ها
*
روزگارت آسمانی
آسمانت صاف و آبی
*
ای بلندای سخاوت
ای صدای زندگانی
*
از پی گمگشته خود
هر چه گشتم باز دیدم
تو همانی ، تو همانی
...