از غبار کوره راهها ی خاکستری می آید
لحظه های خاکستری را رج می زند !
با تنی آغشته به خون !
در دستهایش همه نیلوفر
با آوای روز الست
و رادیش پر قو !
من ها همه خالی از من !
خالی از رنج بود ونبود !
او می آید از کوره راه های خاکستری
وما باید از خود عبور کنیم !
عبوری سخت عاشقانه
و او لحظه های خاکستری را رج می زند