• وبلاگ : اشعار ماندگار
  • يادداشت : كوزه گر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فرشته ي دو 

    در ميان كارگه ، در گرم كار كوزه گر ، كوزه اي از گوشه اي گفتا: سلام

    كوزه گر ، در گفتگو .. گرم و شيرين ، غرق دنياي سخن

    كوزه گر ، مثل روياي شبي تاريك و خلوت ، در جستجو

    كوزه گر ، دستش سفال ، پر ز مهر و پر هنر

    كوزه گر ، بس مهربان ، پر ز عطر قالب هر كوزه اي

    كوزه گر ، پر از عطش ، جرعه ها را قطره قطره .. سر كشيد

    كوزه گر ، بر قامتش ، رخت سبزي بركشيد

    كوزه گر ، از شهر خود ، تا ديار عاشقي هم پر كشد

    كوزه گر ، در يك شب زيبا نشست ، در كنار كوزه اي ، دل را ربود

    كوزه اما ...

    كوزه اي بشكسته بود ، يك ترك از ناف سر تا عمق دل بربسته بود

    كوزه اما ، كوزه اي دلخسته بود

    كوزه گفتا كوزه گر را، كه اي آرام جان، بخت خود، با من بشكسته مشكن

    كوزه ي بشكسته را ، كي برد دخت فريبا ، تا لب چشمه به آب ؟

    كوزه را رنگي سپيد ، اما چرا چهره اش يكباره گلگون مي شد او ؟

    كوزه گر ، پيكي دواند ، قدري كرم را به محلولي روان آغشته كرد

    كوزه را رخساره اي ديگر نمود

    كوزه اما ، به بازار تب كوزه گران ، هرگز خريداري نداشت

    كوزه ، از كنار سفره ي آن كوزه گر ، جز عشق ، ديگر تمنايي نداشت

    كوزه ، ميوه هاي آبرو را ، با آه و حسرت ديده بود

    كوزه ، هر دم به مهر كوزه گر ، پر ز آب چشمه ي جوشان عشق

    كوزه اما پر تلاطم ، چون ترك بر قامتش افتاده بود ، زود خالي ميشد او

    .....

    كوزه گر ، مست و خراب ، مثل باران پاك پاك ، تشنه ي يك جرعه آب

    كوزه ، در گوشه ي ميخانه اي رفته به خواب ، خالي از خمر شراب

    .....

    هم كوزه و هم كوزه گر .. با حقيقت آشنا ، آسماني مثل آب

    مثل نوري در شب يلداي عشق ، با توكل با دعا و اشك شوق

    شوق وصل خويش را ، به صبح روشن اميد .. پيوند مي دهند

    پاسخ

    تشکر از شعر زيبايتان اما ترک کوزه را هرگز هرگز قبول ندارم کوزه گر هميشه عاشق و خريدار کوزه ي خودش است ولي از اول هم مي خواند چنين روزي را به هر حال موفق باشيد و در پناه خدا